شهید ربیع الله(محمود) اکبری باصری فرزند الیاس
ولادت : ۱۳۴۳
تاریخ شهادت : ۴ /۳/ ۱۳۶۷
محل شهادت : شلمچه
عملیات : پاتک دشمن
فرزند الياس ، متولد ۱۳۴۳ ، پس از اخذ مدرک سوم راهنمایی ترک تحصیل کرد. متأهل و دارای یک فرزند ، دوران سربازی خود را با عنوان پاسدار وظیفه و اکثرا در مناطق جنگی گذراند . در حین خدمت بر اثر اصابت تیر از ناحیه ی سر به شدت زخمی شد و به طور معجزه آسایی جان سالم به در برد . در اوایل سال ۶۷ نیز از طریق بسیج عازم جبهه های جنگ شد و در منطقه ی شلمچه و خاکریزهای به خون نشسته ی آن به خدمت پرداخت تا این که در مورخه ی 4/3/1367 طی پاتک دشمن بعثی به فیض شهادت نائل گردید . پیکر پاک این شهید پس از گذشت ۱۰ سال شناسایی و در گلزار شهدای سعادت شهر ( امام زاده حسین ) به خاک سپرده شد.
فرازی از وصیت نامه ی شهید :
برادران و دوستان من هر یک از ما یک فرد ایرانی شیعه هستیم که دلمان نمی خواهد دینمان ( اسلام) در خطر باشد و ضربه بخورد . ما که دلمان نمی خواهد کشورمان را تصرف و به ناموسمان تجاوز کنند. پس دست به دست هم بدهیم و هر کداممان که می توانیم همدوش با رزمندگان کفر ستیز در جبهه ها با كفاران بعثی نبرد کنیم و جنگ را که امام بزرگوارمان فرمودند مسئله ی اصلی است ، عقب نگذاریم و بگوییم نماز خواندن هم کمکی به جبهه است و دنبال شر و خیر کسی نباشیم ، لااقل در پشت جبهه هم با تبلیغات ارزنده می توانیم دین خود را تا حدودی ادا کنیم…
خاطره ای از خواهر شهید:
مادرم می گفتند: «شهید بعد از چندتا داغ به دنیا آمد.برای همین همه خیلی او را دوست داشتیم و برایمان خیلی عزیز بود، من تا ۵ سالگی شهید را روی کمرم می بستم و این طرف و آن طرف می بردم.» شهید بسیار خوش اخلاق و خوش رفتار بودبا همه مهربان بود و به پدر و مادر و برادرو خواهران بسیاراحترام می گذاشت . هیچ وقت دوست نداشت کسی از دستش ناراحت شود. همیشه به موقع نماز می خواند وروزه هایش را می گرفت. رنگ آبی آسمانی راخیلی دوست داشت و همیشه لباس آبی می پوشید.جنگ که شروع شدبا این که سن کمی داشت از طرف بسیج به جبهه رفت. چند ماه جبهه بود که از ناحیه سر تیر خورد و مجروح شد. او را به بیمارستانی در تهران برده بودند و یک مدت آنجا بستری بود. بعد که به خانه آمد به دلیل مجروحیتش مدتی جبهه نرفت ولی فعالیت هایش رادر بسیج ادامه می داد.بعدازمدتی ازدواج کرد وبا همسرش بسیار خوش رفتاربود وهیچ وقت همسرش راناراحت نمی کرد.همسرش بارداربود که به جبهه رفت به او گفته بوداگر دختردار شدیم اسمش رامرضیه بگذار.چندماه بعد که دخترش به دنیا آمد، پدرم برایش نامه نوشت که دخترت به دنیا آمده است، ولی نامه برگشت خورد. اینجاگفتیم حتماً اسیر شده است.پدرم مرتب میرفتند فیلم اسرا را نگاه میکردند تاشاید خبری از برادرم پیدا کنندولی هیچ خبری نشد. بعداز ده سال خبر دادندکه پیکر شهید پیداشده است.
خانواده شهید:
پدر شهید مرحوم حاج الیاس اکبری و مادر شهید مرحومه حاج صغری اکبری بودند. آنها ۵ پسر و ۴ دختر داشتند. که یکی از دخترها و دوتا از پسرها در کودکی فوت شدند.
مرحوم حاج الیاس مغازه دار بود. خیلی مهربان و دلسوز بود. همیشه در انجام کار خیر پیشقدم بود. دست ایشان برای دعانویسی عالی بود طوری که از همه جا برای دعا گرفتن پیش او می آمدند. بیشتر نمازهایش را در مسجد می خواند.
مرحومه حاج صغری بسیار مهربان و دلسوز بود، با این که پاهایش درد میکرد به بیشتر اقوام سر میزد و صله رحم به جا می آورد.