شهید محمدرضا آغاز فرزند قباد
ولادت : ۱۳۴۶
تاریخ شهادت : 19/10/1365
محل شهادت: شلمچه
عملیات : کربلای ۵
فرزند قباد، متولد ۱۳۴۶، بعد از دوران ابتدایی، به کشاورزی و دامداری پرداخت. با شروع جنگ تحمیلی، به دلیل علاقه زیاد به جهاد، در حالیکه داری یک فرزند بود، تصمیم گرفت به جبهه برود، اما چون پدرش را از دست داده بود، مادرش رضایت نمیداد. به دلیل همین مخالفتها، چندین بار فرار کرد و زیر صندلی اتوبوس پنهان شد و برای گذراندن دورهی آموزشی به شیراز و کازرون رفت، اما مادرش او را به خانه برگرداند. تا اینکه بالاخره موفق شد با گذراندن دورهی آموزشی، بعنوان بسیجی به جبهه برود. بعد از آن ۶ ماه در نقش پاسدار وظیفه در جبهه خدمت کرد و سرانجام در عملیات «کربلای ۵»، در شلمچه در تاریخ 19/10/1365 به شهادت رسید و در گلزار شهدای شهیدآباد آرام گرفت.
فرازی از وصیت نامه ی شهید :
مادر جان اگر یادت باشد موقعی که امام عزیزِ ما را تبعید کردند ،فرمودند پشتوانه من آنهایی هستند که در گهواره ها شیر می خورند ، منظورش به ما بود که روزی مثل امروز از اسلام و انقلاب و میهن اسلامی دفاع بکنیم و امروز نوبت به ما رسیده که طرفداری خود را اعلام کنیم. ما که مردم کوفه نیستیم که در روز عاشورا امام حسین علیه السلام، سالار شهیدان را تنها گذاشتند ، ما نباید این امام عزیز این پیر جماران را تنها بگذاریم ، اگر ما امام عزیزمان را تنها بگذاریم، پس فرقی با مردم کوفه نداریم که ظهر عاشورا امام حسین(ع) را تنها گذاشتند .
خاطره ای از زبان برادرشهید :
یک روز شهید محمدرضا آغاز باچندتن ازدوستان خود در منزل ایشان جمع شده بودند تا درمورد رفتن به جبهه با هم صحبت کنند. مادر برای پذیرایی چند انار آورد تا میل کنند. شهید یکی ازانارها رابرداشت و شکافت وآب انار را برزمین می ریخت وبه دوستان می گفت می بینید خون این انار به زمین می چکد خون من هم مثل این انار باید در جبهه به زمین ریخته شود ودرخت اسلام را آبیاری کند، از گفتن این جمله مادرش گریست و شهید مادر را در آغوش گرفت و دلداری می داد و گفت مادر جان من برای رفتن به جبهه طلبیده شدم و آرزو دارم که در این راه فدای اسلام شوم.
خانواده شهید:
پدر شهید مرحوم قباد(حسینقلی) آغاز و مادرش مرحومه خدیجه بیگم حسینی بودند. آنها ۲ پسر و ۵ دختر داشتند.
مرحوم قباد، کشاورزی و دامداری می کرد و فرد بسیار زحمتکش و خانواده دوستی بود. هیچ وقت راضی نمیشد بچه هایش سختی بکشند و هر چه می خواستند برایشان فراهم می کرد. بسیار مردم دار، خوش رفتار و مهمان نواز بود. اخلاق بسیار خوبی داشت. در غم و شادی همه شریک میشد. اگر کسی مشکلی داشت آن را حل میکرد.
نسبت به بچه ها، بسیار مهربان و دلسوز بود .همه او را که فردی خوش حالت بود، دوست داشتند.
مرحومه خدیجه بیگم حسینی علاقه بسیار شدیدی به بچه هایش مخصوصاً محمدرضا داشت، به خاطر عشق و علاقه ای که نسبت به محمدرضا داشت مانع رفتن او به جبهه می شد اما وقتی فهمید محمدرضا دور از چشم او، به جبهه رفته، گفت: او را به جدّم سپردم. بعد از شهادت محمدرضا هم میگفت من محمدرضا را به جدم سپردم و ان شاءالله در آن دنیا او را تحویل میگیرم.
او زنی بسیار مهربان و دوست داشتنی بود. بعد از شهادت محمدرضا عشق و علاقه شدیدی نسبت به پسر او؛ علیرضا داشت و چند سال در خانه علیرضا زندگی کرد.
بسیار خوش زبان و خوش رفتار بود و به پاکی و تمیزی خیلی اهمیت می داد. بعد از شهادت پسرش خیلی غصه خورد و بیماری کشید، با این حال همیشه خدا را شکر می کرد. همیشه قدردان بچه هایش بود و میگفت: شرمنده تان هستم و برای بچه ها دعا می کرد و می گفت خدا براتون خیر بخواد.