شهید علی اکبری باصری فرزند مهراب
ولادت : ۱۳۴۸
تاریخ شهادت : ۱۵/ ۳/ ۱۳۶۵
محل شهادت : فاو
عملیات : خط پدافندی
فرزند مهراب ، متولد سال ۱۳۴۸ ، دانش اموز دوم دبیرستان ، نوجوان نورسته ای که کلاس درس را به مقصد حضور در مدرسه ی عشق ترک کرد . همگام و همدوش با مجاهدان پاکباخته و دریا دل بسیج ، مرحله ی اول از تاریخ 1364/09/12 در خطه ی کردستان شرف حضور پیدا کرد و به انجام وظیفه و فداکاری پرداخت . در مرحله ی دوم از فروردین ماه ۶۵ به میادین جنگی جنوب اعزام و در منطقه ی فاو مستقر و مشغول به خدمت شد . وی در تاریخ 1365/03/15 بر اثر اصابت گلوله در تجمع رزمندگان و وقوع آتش سوزی ، شربت گوارای شهادت را نوشید و در گلزار شهدای شهید آباد خوش آرمید .
فرازی از وصیت نامه ی شهید :
توصیه ام به دانش آموزان و معلمان شریف و غیرتمند است که در کنار سنگر جهاد با کفار ، از تدریس و درس خواندن یک لحظه غافل نشوند و محکم و استوار ، معلمان برای درس دادن ، تمامی سعی و کوشش خود را برای تربیت کردن نسل نوجوانان و جوانان این مملکت به کار گیرند که آينده ی این مملکت بر دوش همین قشر می باشد . دانش آموزان عزیز نیز تمام همّ خود را در یادگیری متون درسی به کار برند که در آینده ای نزدیک اداره ی این مملکت بر دوش همین قشر است. امیدوارم که خدا تمامی شماها را در اهدافتان موفق و ثابت قدم بدارد.
خاطره ای از زبان مادر:
سال ۱۳۴۸ بودکه به دنیا آمد. دو ساله بود که به شهیدآباد آمدیم. کلاس پنجم که تمام شد برای ادامه درس به مدرسه شبانه روزی آب باریک رفت. هر وقت از مدرسه به خانه می آمد در تمام کارهای کشاورزی و دامداری به پدرش کمک می کرد. یکبار به من گفت مادر ما دوشنبه ها وپنجشنبه ها روزه می گیریم. شهید خیلی خوش اخلاق و بسیار نمازخوان بود.از کوچکی نماز می خواند، یکبار یک برنج فروش به خانه مان آمده بود شب وقتی دید علی نماز می خواند گفت در خانهای که بچه ی به این کوچکی نماز بخواند، نور سرازیر می شود.سال ۶۴ من کسالتی پیدا کردم وبه شیراز رفتم ،همان موقع بدون این که به ما بگوید ازطرف بسیج به جبهه رفته بود . بعداً به من گفت مادر با اتوبوس دم درخانه آمدم ولی پیاده نشدم ،باخودم گفتم شاید اگر به شما بگویم به من اجازه ندهید به جبهه بروم . ابتدا سه ماه به کردستان رفت. ازآنجا برای ما نامه می نوشت . اسفند ۶۴، بعد از سه ماه که آمد دو هزار تومان داشت، هزارتومان را به پدرش داد وهزارتومان هم به من داد وگفت برای بچه ها لباس بخر.۱۷ فروردین ۶۵، بعداز تشییع جنازه شهید عبدالحسن، با چند تا از بچه های شهیدآباد به جبهه رفت .روز ۱۵ خرداد نماز عیدفطر را خواندیم و به خانه آمدیم .پدرش گفت فطریه علی را هم داده ام. ولی من به دلم افتاده بود که علی شهید شده است.
پدر شهید مرحوم مشهدی مهراب اکبری و مادرش حاجیه خانم خاتون اکبری است. آنها ۵ فرزند پسر و ۲ فرزند دختر داشتند.
شغل مرحوم مهراب اکبری، دامداری و کشاورزی بود. او مردی بسیار زحمت کش و خانواده دوست بود که تلاش فراوان برای راحتی و آسایش خانواده اش می کرد.
فردی بسیار خوش اخلاق، شوخ طبع، مهربان و مهمان نواز بود که زبانزد خاص و عام بود هر غریبه ای که وارد روستا می شد او را به خانه می آورد و از ایشان پذیرایی می کرد .
به صله رحم اهمیت فراوان میداد، اگر مشکلی در کار فامیل یا هم محلی ها پیش می آمد تا جایی که امکان داشت برایشان حل و فصل می کرد.
پایبند به اعتقادات مذهبی بود و هر روز صدای صوت قرآنش به گوش می رسید.
بخاطر مردم داری و مهربانی اش هنگامی که در بستری بیماری بود همه دوستان و آشنایان از دور و نزدیک به عیادتش آمدند و با روی گشاده با آنان برخورد می کرد، در همه حال شکرگزار خدا بود.
حاجیه خانم خاتون اکبری زنی بسیار باهوش و فهمیده که با سعه صدر علاوه بر مدیریت خانه و امور تحصیلات فرزندان ، درکارهای دامداری و کشاورزی ، قالی بافی هم میکرد.
بسیار مهمان نواز و خوش رفتار است، نسبت به همه بچه ها؛ مخصوصاً نوه هایش، صبور و مهربان است. او با فرزندانش دوست است.
بعد از فوت همسرش همه امور زندگی و فرزندان به عهده خودش بود و توانست فرزندان شایسته ای تحویل جامعه بدهد که افتخار خانواده ، فامیل و جامعه هستند.